مرغ میلیاردر
ملیکا عربزاده دانشآموز پایهی ششم، به قصه نویسی بسیار علاقه دارد. ویژگی داستانهای ملیکا، طرحهای خلّاقانه و جذّاب آنها ست. او در نوشتن قصّه به فعالیتهای کلاسی بسنده نمیکند و همیشه به دنبال موضوعات تازهای برای نوشتن است. موضوع قصّهای را که میخوانیم، هدیه رحمانی، همکلاسیاش، به او پیشنهاد داده است: مرغ میلیاردر!
در زمانهای کهن مراسم سالانهای بود که در آن هرکس عکسی از مرغ خود میگرفت تا پنجاه و هشت میلیارد برنده شود. باغبانی تصمیم گرفت تا از مرغ تخم طلای خود عکس بگیرد و تلگرام کند برای صاحب برنامه. او کنار مرغ خود چند سلفی زیبا گرفت و سند کرد. بعد از یک ماه جوابش آمد و گفتند میتوانی در فینال شرکت کنی. او خوشحال شد و به خودش و مرغش حسابی رسیدگی کرد.
ناگهان روزی مرغ از آسمان به درون یک استخر جوهر سقوط کرد و مرغ طلایی تبدیل شد به مرغ سرمهای!
باغبان در حال خوشگذرانی بود؛ حمام کرد و به خود لوسین زد. بعد از حمام کردن به باغچه رفت تا سری به مرغش بزند...اما با شبح سیاهی مواجه شد! از ترس لکنت گرفت و با صدای بلند گفت: «تخم طلا چه شده؟!»
باغبان او را به حمام برد و تا میتوانست شست و بعد از شست و شو به او روغن مرغی زد...او آنقدر مرغ را کیسه کشیده بود که مثل موز آفتاب ندیده شد! باغبان تصمیم گرفت او را با گواش طلایی کند که مانند روز اول شود. او قرار بود دو ساعت بعد به فینال برود.
بالاخره مرغ گواشی به مسابقه رفت پنجاه و هشت میلیارد به جیب زد و در رفت!
«کات! این یک تبلیغ است برای فروش تخم مرغ!»
سلام .
ضربه ی نهایی عالی بود .
(-: