جوانه

آغاز رویش اندیشه

جوانه

آغاز رویش اندیشه

جوانه

اینجا صفحه‌ای است برای ثبت نوشته‌های نویسندگان دبستان دخترانه‌ی دانشمند.

هرچند تأکید اصلی کارگاه ادبیات داستان و داستان‌نویسی است، در این سال‌ها دیده شده با رشد ادراک ادبی دانش‌آموزان و آشنایی با انواع شعر و آرایه‌های ادبی، آن‌ها به مرور در سرودن شعر هم طبع‌آزمایی می‌کنند. آنچه می‌خوانید تکلیف خانه‌ی پایه‌ی ششم است که به منظور تمرین آرایه‌هایی که تاکنون فرا گرفته‌اند نگاشته شده.
      مرا که طبع سخنگوی در حدیث آمد           نه مرکبیست که بازش توان کشید عنان
اگر سفینه‌ی شعرم روان بوَد نه عجب        که می‌رود به سرم از تنور دل توفان



زندگی جادّه‌ای طولانی‌ست
باید آن را طی کرد.
پریا آدینه‌پور

«رَشک ابر»
لبخند آمد بر لب‌هایت،
از سردیِ زمستان
و تماشای خانه‌های پر ز دوستان
درک کردی تنهایی‌ات را
می‌گریستی از خوش‌حالی آنان
بیش شد گریستنت
اشک‌هایی سپید
چون ردّ پیری بر موهای پادشاه سرزمین تنهایی

آمیتیس شرفخانه


ظهر زیبایی‌ات مرا زلیخا کرد!
نیکی خیرخواه


«
دلداده‌ی درونم»
ای ترک ترس بیداری،
نوای آبی،
زشت زیبایی
زمانیست که رازت ای زمستان زندانی،
آشکار کنی گوهر پنهانی،
که خیره‌ام سال‌ها به کمان چشمانت،
تو که بارانی!

مریم طهماسبی


«سرخ»
همیشه آسمان غروب می‌کند...
                     امّا سخت!
شایلین نبی‌زاده

«آه»
دست و دلبازم در گفتن آه...
آه...های تلخ‌تر از قهوه‌ی بی‌شکر
حالا خودمانیم
چیست این آهِ استخوان‌سوز؟
                                                       لیلی احمدپور
«در انتظار تو»
به خواب رفت آتشفشان دماوند
برگ‌ها خسته شدند
بس که با دست‌هایت گرمشان نکردی
راهی دراز دارد اتوبان همّت
که به دنبال تو می‌گردد...
فرشته عزیزی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۴
معلم

ملیکا عرب‌زاده دانش‌آموز پایه‌ی ششم، به قصه نویسی بسیار علاقه دارد. ویژگی داستان‌های ملیکا، طرح‌های خلّاقانه‌ و جذّاب آن‌ها ست. او در نوشتن قصّه به فعالیت‌های کلاسی بسنده نمی‌کند و همیشه به دنبال موضوعات تازه‌ای برای نوشتن است. موضوع قصّه‌ای را که می‌خوانیم، هدیه رحمانی، همکلاسی‌اش، به او پیشنهاد داده است: مرغ میلیاردر!


در زمان‌های کهن مراسم سالانه‌ای بود که در آن هرکس عکسی از مرغ خود می‌گرفت تا پنجاه و هشت میلیارد برنده شود. باغبانی تصمیم گرفت تا از مرغ تخم طلای خود عکس بگیرد و تلگرام کند برای صاحب برنامه. او کنار مرغ خود چند سلفی زیبا گرفت و سند کرد. بعد از یک ماه جوابش آمد و گفتند می‌توانی در فینال شرکت کنی. او خوش‌حال شد و به خودش و مرغش حسابی رسیدگی کرد.

ناگهان روزی مرغ از آسمان به درون یک استخر جوهر سقوط کرد و مرغ طلایی تبدیل شد به مرغ سرمه‌ای!

باغبان در حال خوشگذرانی بود؛ حمام کرد و به خود لوسین زد. بعد از حمام کردن به باغچه رفت تا سری به مرغش بزند...اما با شبح سیاهی مواجه شد! از ترس لکنت گرفت و با صدای بلند گفت: «تخم طلا چه شده؟!»

باغبان او را به حمام برد و تا می‌توانست شست و بعد از شست و شو به او روغن مرغی زد...او آن‌قدر مرغ را کیسه کشیده بود که مثل موز آفتاب ندیده شد! باغبان تصمیم گرفت او را با گواش طلایی کند که مانند روز اول شود. او قرار بود دو ساعت بعد به فینال برود.

بالاخره مرغ گواشی به مسابقه رفت پنجاه و هشت میلیارد به جیب زد و در رفت!

«کات! این یک تبلیغ است برای فروش تخم مرغ!»

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۳
معلم

نخستین نشست نقد داستان، در تاریخ هجدهم بهمن‌ماه با استقبال گسترده‌ی دانش‌آموزان، اولیا و دیگر علاقه‌مندان این حوزه، در سالن اجتماعات دبستان دخترانه‌ی دانشمند برگزار شد. آنچه می‌خوانید گزارش این نشست است به قلم بهار اجتهادی، دانش‌آموز کلاس پنجم.


روی میز نام منتقدان نوشته شده بود و یک لیوان و یک بطری آب معدنی برای هرکس گذاشته شده بود. همه عجله داشتند. بعضی از پدران و مادران با یک دسته گل و یا با یک جعبه شیرینی آمده بودند. بوی گل تمام سالن را پر کرده بود. هنوز برنامه شروع نشده بود. خانم «علیمحمد» فیلمبرداری می‌کردند و چند نفر از منتقدان روی صندلی‌ها نشسته بودند. خانم «کیمیا گودرزی» هم آمده بودند.

بالاخره برنامه شروع شد. خانم «فهری» خوش‌آمد گویی کردند و درباره‌ی نقد توضیحاتی دادند و گفتند به خاطر محدودیت زمان منتقدان از روی متن خود بخوانند. سپس ایشان متنی درباره‌ی نشست نقد و علاقه‌ی دانش‌آموزان به نویسندگی خواندند. ایشان توضیح دادند که فراخوان این نشست از مهرماه داده شده و پس از انتخاب بهترین قصه و طیّ مراحل چاپ، دانش‌آموزان برای قصه نقد نوشتند.

اولین کسی که نقد خود را با عنوان «پردازش موثر» خواند، خانم «لیلی احمدپور» بود. نقد ایشان در مورد شخصیت‌پردازی موثر نویسنده و بعضی از اشکالات وی در این زمینه بود.

نفر بعدی خانم «نیکی خیرخواه» بود. مهمترین نکته‌ی متن ایشان که عنوان نقدشان هم بود، این بود که «آیا به راستی تمام شد؟» به نظر ایشان کاغذی که در پایان داستان در جیب زن اعدامی بود، شروع پروژه‌ای جدید است.

عنوان نقد نفر بعد، خانم «آریانا طلایی»، «پیرامون یک کتاب جوان» بود. ایشان گفتند: «رباعیات خیام ربطی به داستان نداشت...جملات، بسیار محکم بود و برای داستان جنایی مناسب به نظر می‌آمد...».

نفر بعد، خانم «مریم طهماسبی»، نقد خود را با عنوان «به خاطر داستان» شروع کردند: «جمله‌ی اول داستان کمی گیج کننده بود، ولی کم‌کم واضح شد؛ و در آخر داستان دیدیم که جمله‌ی به‌جا و مناسبی است». مریم در نقد خود به جمله‌ی نویسنده‌ی معروفی به نام «آگاتا کریستی»، ملکه‌ی جنایت، هم اشاره کرد. او هنگام ارجاع دادن به قصه، شماره‌ی صفحه و سطر را هم ذکر می‌کرد.

حالا نوبت خانم «مرادی» بود. ایشان نقد خود را با موضوع «نقدی بر نام قصه» عنوان کردند. ویژگی‌هایی که خانم مرادی برای یک نام مناسب ذکر کردند، مرا در فکر فرو برد و به من چیزهای زیادی یاد داد.ایشان گفتند «به خاطر قبلا» هرچند خوش‌آهنگ نیست اما انتخاب دقیقی است.

سپس خانم «هستی ولیان» نقد خود را با موضوع «گسترش توصیف» شروع کردند. «صفت‌هایی که برای کارآگاه به کار برده بود، خوب بود...نکته‌ی دیگر اینکه برای بیان توصیفات از اصطلاحات بکر و غیر تکراری استفاده شده بود».

بعد خانم «کیمیا گودرزی» که مهمان ویژه و نویسنده و منتقد ادبی بودند، شروع به صحبت کردند. ایشان می‌گفتند: «این داستان مخاطبش کودک نیست. یک داستان جنایی است و ما با یک داستان جدی روبه‌رو هستیم. بنابراین خیلی دقیق باید نوشته شود. مثل این می‌ماند که ما یک کارآگاه هستیم و داریم درباره‌ی یکی از پرونده‌هایمان می‌نویسیم». خانم گودرزی هم خیلی چیزها به من یاد دادند.

بعد از منتقد مهمان، نویسنده، یعنی خانم «ویانا نورفردی» مطلب خود را خواندند. متن ادبی ایشان تشکر از دیگران و توضیحات مختصری در مورد قصه بود. ایشان حضور همه‌ی حضار را دلگرم کننده دانستند. خانم فهری از ایشان خواستند که اگر حرفی در مورد نقد دوستانش دارد عنوان کند. پس از توضیحات خانم نورفردی، جلسه با صحبت‌های خانم «پروین»، مدیر محترم دبستان، به پایان رسید.

در آخر روی پرده‌ی نمایش دو بیت نمایان بود:

ای برادر قصه چون پیمانه است

معنی اندر وی به‌سان دانه است


دانه‌ی معنی بگیرد مرد عقل

ننگرد پیمانه را چون گشت نقل

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۱
معلم

بدین وسیله از تمامی علاقه‌مندان دعوت می‌نماید:


نخستین نشست نقد داستان

«به خاطر قبلاً»

نویسنده: ویانا نورفردی، پایه‌ی ششم


منتقدین:

خانم لیلی احمدپور

خانم بهناز پروین

خانم نیکی خیرخواه

خانم آریانا طلایی

خانم مریم طهماسبی

خانم ماریه مرادی

خانم هستی ولیان

و با حضور

خانم کیمیا گودرزی (منتقد ادبی)


زمان: یکشنبه، هجدهم بهمن‌ماه، ساعت 15 الی 16

مکان: شهرک غرب، خیابان ایران‌زمین، خیابان مهستان، کوچه‌ی دوازدهم، دبستان دخترانه‌ی دانشمند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۷
معلم
آنچه در یک قصه موجب انتقال احساس شخصیت به مخاطب می‌شود، «فضاسازی» مناسب است. در کلاس ششم پس از تمرین فضاسازی شاد و غمگین، از بچه‌ها خواسته شد موقعیتی مشخص را با تمرکز بر فضاسازی آن، تصویر کنند.
داستان از این قرار است که من (فهری،  معلم ادبیات)، از طریق یکی از مهندسان ارشد «ناسا» از یک موضوع کاملا سرّی خبردار شده‌ام: طبق محاسبات منجمان، تکه‌ای از سیاره‌ی مریخ که چند روز قبل به دلایل نامعلومی منفجر شده، تا سه ساعت دیگر به زمین برخورد می‌کند. حالا من اینجایم در مدرسه...سه ساعت مانده به پایان حیات در کره‌ی زمین!
لیلی احمدپور به زیبایی ثانیه‌های آخر زندگی را از زاویه‌ی دید معلم روایت کرده است.


قبل از این‌که زنگ بخورد به بازی بچه‌ها نگاه کردم. آن موقع بود که حس کردم دلم برای بازی‌هایی که هیچ‌وقت دوستشان نداشتم و همیشه به خاطرشان سر بچه‌ها داد زده‌ام، تنگ می‌شود. حتی به معلم‌ها هم چیزی نگفته بودم؛ این باعث عذاب وجدان من شده بود.
زنگ خورد. چند لحظه ایستادم تا بچه‌ها مرتب شوند. دست‌هایی را که غرق عرق (واج‌آرایی) شده بودند، به مانتویم مالیدم و وارد کلاس شدم. چقدر بچه‌ها شاد و شنگول‌اند! پوزخندی سرد به خودم و لبخندی گرم به آن‌ها زدم و گفتم مرسی بچه‌ها. کاملاً متوجه بودم که تارهای صوتی‌ام هم می‌خواهند از گلویم، و حتی از زمین فرار کنند.
«یگانه» مثل همیشه پا پیش کشید و گفت: «خانم فهری اگر خوب بودیم می‌شود برویم وسطی؟» به چشمانش خیره شدم؛ وقتی کلمه‌ی «وسطی» از دهانش بیرون آمد، چشمانش برق زد. من با دلتنگی، دلشکستگی و غرور گفتم: «زهی خیال باطل! هنوز متوجه نشده‌اید که من کوتاه بیا نیستم؟!» و چشمانم را بستم تا شاید آن حس نفرت به خودم کمتر شود. برای آخرین بار به تک‌تک بچه‌ها نگاه کردم، دستی روی قلبم که یخی شده بود کشیدم و به بهانه‌ی اینکه وسیله‌ای جا گذاشته‌ام از کلاس بیرون آمدم. به ساعت نگاهی سرد انداختم و شمردم: سه، دو، یک...

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۱
معلم

 شناسایی عناصری که مخاطب را با قصه‌ها و نوشته‌های ما همراه می‌کند، برای کاربرد آگاهانه‌ی آن‌ها، هدف از طرح موضوع «تاثیرگذاری» در کلاس پنجم است.

سال گذشته قصه‌ی لیلی احمدپور را در این موضوع خواندیم. امسال پرنیان ابریشم توانست حرف‌هایی را که از دل بر می‌آیند بر دل مخاطبان بنشاند...

به کارگیری تشبیهاتی زیبا و انتخاب موضوع، واژه‌ها و لحن به‌جا و مناسب از جمله عواملی بود که دوستان پرنیان در تاثیرگذاری نوشته‌اش تشخیص دادند. شما چه عاملی را در این مورد موثر می‌دانید؟


آخرین باری که دیدمت خیلی زیبا بودی. تو مثل فرشته‌ای. مثل ستاره برق می‌زنی. تو بهترین آدم روی زمین برای منی. دلم برایت تنگ شده است. بویت را خیلی دوست دارم. نگاهت را خیلی دوست دارم. تو مثل یک الماس قشنگی. از همه‌ی کسانی که در جهان دیده‌ام زیباتری. به نظر من تو خیلی مهربانی. آرزو دارم که همیشه پیشم بمانی. دلم واقعا برایت تنگ شده. خیلی ناراحت و غمگینم...ای کاش تو هیچ‌وقت از پیش من نمی‌رفتی.

دوستت دارم. امیدوارم هرجا هستی خوشحال باشی. وقتی می‌خندی از همه‌ی دنیا زیباتر می‌شوی.

تو خیلی زیبایی مثل پرستو...دوستت دارم مادر...

تو بهترین مادر دنیایی.


۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۷
معلم

یکی از بازی‌های ادبیاتی کلاس ما که همیشه مورد توجّه بچه‌هاست، «تتابع اضافات» است. دانش‌آموزان در این بازی ساختن ترکیب‌های وصفی و اضافی را تمرین می‌کنند. گاهی پیش می‌آید که حین بازی صفت‌های عجیب و جالبی ساخته می‌شود. مثلاً در کلاس چهارم کتایون اسماعیل‌زاده، برای «دانش‌آموز» صفتِ «دیر فکر» را به کار برد، که همین موضوع انشا قرار گرفت؛ دانش‌آموز دیر فکر!

آنچه می‌خوانید داستان طنز روژین کریمی است که سعی کرده رکوردی جدید در تاریخ ثبت کند! از جمله نکاتی که دوستان روژین در نقد نوشته‌ی او گفتند، توجّه به جزئیات و شیرینی لحن و نکات طنز‌آمیزش بود.

راستی شما از زندگی غارنشین‌ها چقدر می‌دانید؟


در روزگارهای خیلی دور زندگی خیلی سخت بود. در کل جهان دو مدرسه بود و در هر کشور سه دستشویی! بله، فکر کنم بدانید من دارم راجع به چه کسانی حرف می‌زنم، راجع به غارنشین‌ها! شاید باور نکنید ولی من هم یک غار نشینم!

زندگی ما غارنشین‌ها خیلی سخت است. البته برای ما، نه برای شما. مثلا دو به علاوه‌ی دو برای ما، مثل صد و دویست و سه هزار ضرب در هفده است. من در مدرسه‌ی «بی‌فکرها» ثبت‌نام کرده‌ام. مدرسه‌ی ما فقط پنج دانش‌آموز غارنشین قبول می‌کند. شانس آورده‌ام که من هم جزو آن‌ها هستم. راستی مدرسه‌های ماقبل تاریخ خصوصی بود. یعنی یک معلّم برای هر بچه تا یک ساعت وقت می‌گذارد، و هر بچه به اندازه‎ی یک کمد، اتاق یا همان کلاس دارد.

روز اوّل مدرسه‌ام من برای یک سوالِ پنج به اضافه‌ی پنج، چهل دقیقه وقت گذاشتم ولی به جواب نرسیدم. معلّمم گفت: «چه بچه‌ی دیر فکری! پنج به اضافه‌ی پنج، بیست و هشت می‌شود! کمی سرعتت را بالا ببر! بچه‌های دیگر این سوال را در نیم ساعت حل می‌کنند!» واقعا غافلگیر شدم! باورم نمی‌شد معلّمم سوال را اشتباه جواب داده باشد.

ولی این موضوع به کنار، من از سال 5555 تا الآن سرعتم خیلی پایین رفته است. فردایش سوال را در چهل و پنج دقیقه حل کردم، ولی باز هم جوابم درست نبود. همین‌طور که می‌گذشت سرعتم کمتر و کمتر می‌شد و من نمی‌دانستم چه کار کنم. بالاخره یک روز معلّم مرا صدا زد تا به کلاس شماره‌ی چهار بروم. او به من گفت: «تو رکورد جهانی دیرفکری را شکستی دخترم، به تو تبریک می‌گویم! سعی کن تا باز هم سال دیگر رکوردت را بشکنی». و باور بکنید یا نکنید به من یک مدال سنگی داد، من هم سعی کردم تا دیر فکرترین بچه‌ی دنیا باشم.

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۰
معلم

دوستان عزیز؛

همانطور که می‌دانید «جوانه» در سال‌های قبل در صفحه‌ی دیگری دایر بوده است. در ادامه، تعدادی از قصه‌های سال قبل آمده، برای خواندن آن‌ها روی عنوان هرکدام کلیک کنید.


تقدیم مهرک درودی

بوی خون مریم طهماسبی

قرعه  ویانا نورفردی

کارگاه ادبیات آتنا قاسمی

گفتگوی کاخ سعدآباد و ساختمان نوساز رو‌به‌روی آن سوگند حمیدی

محلول شگفت‌انگیز  آرتادخت غلامشاهی و رومینا یوسفی

شهر خاکستری  پریا مشروطه‌چی

تاثیرگذاری لیلی احمدپور

قصه‌ی زنبور عسل ساغر حقیقی، یامین رضویان و مبینا مرادی

گفت‌وگو بین سیگار و گران‌ترین فندک دلارام یوسفی

دربی درسا فلاحتی و الیکا فتوحی

داستان عجیب مریم بهار اجتهادی

و...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۵۰
معلم

صفحه‌ی جوانه امسال کار خود را با نوشته‌ی دریا آهنگر، دانش‌آموز کلاس سوم، آغاز می‌کند. او در تمرین کلاسی «توصیف و جان‌بخشی»، شیء آشنای کارآمدی را به زیبایی توصیف کرده، و ضمن استفاده از تشبیه و به کارگیری واژه‌های زیبا و به‌جا، از احساسات شیء هم به خوبی سخن گفته است.

اگر با خواندن نوشته‌ی دریا متوجه ظرایف توصیفش نشدید، حتما سری به کلاس سوم بزنید؛ انتهای راهروی طبقه‌ی اول، سمت چپ، کلاس یکی مانده به آخر!



سلام!
من یک چیزی هستم که خیلی خوش‌حالم که با استفاده از من شما کارتان را آسان‌تر می‌کنید. پیرهن‌های شما به من وصل می‌شوند و با من حرف می‌زنند. من یک مادر دارم که مرا بغل می‌کند تا نیفتم.
در مدرسه‌ی شما من خیلی این‌ور و آن‌ور می‌شوم و بازی می‌کنم. من موهایی مثل گلوله‌ی برف دارم که آن‌ها قرمز هستند. من هر روز شما را می‌بینم و وقتی نیستید، غمگینم.
۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۳
معلم